النجم

بسم الله الرحمن الرحیم والنجم اذا هوی ما ضل صاحبکم و ما غوی وما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی

النجم

بسم الله الرحمن الرحیم والنجم اذا هوی ما ضل صاحبکم و ما غوی وما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی

النجم

تارنمایی برای طرح مباحث وحیانی و عقلانی

سیری در کتاب شریف کافی 3

يكشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۳، ۰۹:۵۶ ب.ظ

کتاب عقل و جهل(3)--- اقبال و ادبار عقل- بررسی سندی حدیث  دوم

عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ‏ قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِیهِ فَجَرَى ذِکْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا قَالَ سَمَاعَةُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقْتُکَ خَلْقاً عَظِیماً وَ کَرَّمْتُکَ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِی قَالَ ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِیّاً فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ یُقْبِلْ فَقَالَ لَهُ اسْتَکْبَرْتَ فَلَعَنَهُ ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا أَکْرَمَ اللَّهُ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ فَقَالَ الْجَهْلُ یَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِی خَلَقْتَهُ وَ کَرَّمْتَهُ وَ قَوَّیْتَهُ وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِی بِهِ فَأَعْطِنِی مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَیْتَهُ فَقَالَ نَعَمْ فَإِنْ عَصَیْتَ بَعْدَ ذَلِکَ أَخْرَجْتُکَ وَ جُنْدَکَ مِنْ رَحْمَتِی قَالَ قَدْ رَضِیتُ فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْدا... .

عدّه من اصحابنا

این تعبیر که از آن به عده کلینی نیز یاد می شود به جمعی از مشایخ مرحوم کلینی رضوان الله علیه اشاره دارد و در یک تقسیم بندی کلی به دو دسته معلوم و مجهول تقسیم می شود.

الف- عدّه معلوم

عده معلوم کلینی با توجه به راوی قبلی آن به سه گروه زیر تقسیم می شود:

1.      عده کلینی از احمد بن محمد بن عیسی اشعری ( عده اشعری)

رجال این عدّه پنج نفر و همگی قمی اند:

-        احمد بن ادریس، ابوعلی الاشعری القمی

-        داود بن کوره قمی

-        علی بن ابراهیم بن هاشم قمی.

-        علی بن موسی الکُمندانی قمی.

-        محمد بن یحیی العطار قمی.

عده مذکور که به عده اشعری معروف است همگی مورد توثیق رجالیون واقع شده و افراد این عده برای نخستین بار توسط ابن الغضائری 411 ق و شیخ مفید 413 ق و نجاشی 450 ق و علامه حلی 427 ق مشخص شده اند.

2.      عده کلینی از احمد بن محمد بن خالد برقی( عده برقی).

رجال این عده هفت نفرند ، شش نفر اهل قم و یک نفر کوفی که نام او بین دو نفر مشترک است.

-        احمد بن عبد الله قمی ( او نوه پسری برقی است).

-        علی بن ابراهیم بن هاشم قمی.

-        علی بن حسین سعد آبادی، ابوالحسن قمی.

-        علی بن محمد بن عبدالله قمی معروف به ماجیلویه و او نوه دختری برقی است و به وی محمد بن علی بن بُندار نیز گفته می شود.

-        محمد بن جعفر که بین ابی الحسین الاسدی کوفی که بعدا ساکن ری شد و ابی العباس الرزاز کوفی که دایی ابوغالب رازی است مشترک است.

-        محمد بن عبدالله بن جعفر حمیری قمی.

-        محمد بن یحیی العطار قمی.

خود مرحوم کلینی اولین کسی است که به نام رجال عده خود از برقی در کتاب عتق فروع کافی تصریح نموده است. شیخ مفید ، ابن الغضائری و علامه حلی نیز اسامی این رجال را مشخص کرده اند. همگی رجال این عده حتی دونفری که نام محمد بن جعفر میان آنان مشترک است از ثقات می باشند.

3.      عدّه کلینی از سهل بن زیاد ( عده سهل)

رجال این عده چهار نفرند. یک نفر قمی ، دو نفر کلینی رازی و یک کوفی که ساکن ری بوده است.

-        علی بن محمد بن علّان کلینی رازی.

-        محمد بن ابی عبدالله که همان محمد بن جعفر اسدی کوفی ساکن ری است.

-        محمد بن حسن صفار قمی.

-        محمد بن عقیل کلینی رازی.

  علامه حلی رحمه الله این رجال را مشخص نموده است. همگی این رجال نیز توسط رجالیون توثیق شده اند.

شایان ذکر است که عده معلوم در سند حدود 3000 حدیث کتاب کافی ذکر شده است. کلینی عده معلوم چهارمی نیز دارد که از عمرکی بوفکی می باشد و البته در کافی از آن استفاده نشده است.

 

ب- عدّه مجهول

عده های مجهول شش مورد می باشد که فقط در سند 8 حدیث واقع شده است. [1]

در سند حدیث مورد بحث از  أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ بین اشعری و برقی مشترک است و بنابراین عده مذکور در این حدیث یا عده اشعری است یا برقی و در هر حال عده معلوم است و همه راویان آن از ثقات هستند.

عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ ( علی بن حدید بن حکیم مدائنی ازدی ساباطی)

از امام کاظم علیه السلام نقل روایت نموده است(نجاشی). شیخ طوسی وی را در شمار اصحاب امام رضا و امام جواد علیهما السلام ذکر نموده است.برقی نیز او را از اصحاب امام جواد علیه السلام برشمرده است. البته شیخ طوسی وی را تضعیف نموده و علامه حلی وی را فطحی مذهب دانسته است. البته از رجال نجاشی چنین بر می آید که وی ممدوح بوده است هرچند به ثقه بودن او تصریح نکرده است. علامه حلی می گوید به روایات که وی در نقل آنها منفرد است نمی توان اطمینان حاصل کرد. بنابر این می توان به روایت فوق که علی بن حدید در نقل آن منفرد نیست اطمینان نمود. مرحوم آیت الله خویی معتقد است نمی توان حکم به وثاقت وی داد.

سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ‏

مورد توثیق همه رجالیون است جز آنکه برخی وی را واقفی دانسته اند، لکن همان طور که مرحوم خویی می گوید وی از معاریف روات است و با توجه به اینکه نجاشی از وی با وصف «ثقه ثقه» یاد کرده و متعرض وقف وی نشده ، ظاهر آن است که وی واقفی نبوده است.

از عبارت «...عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ‏ قَالَ کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ مَوَالِیهِ فَجَرَى ذِکْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْلِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ...» مشخص می شود این روایت سِماع سماعه از امام صادق علیه السلام است.

با توجه به انچه گفته شد هر چند این حدیث مسند است لکن به خاطر وجود علی بن حدید دارای سندی ضعیف می باشد. البته این مطلب بدون در نظر گرفتن قرائن خارجیه و بنابر تعریف ضعیف به اصطلاح متاخران است .



[1] - سید ثامر هاشم العمیدی، العِدد فی اسانید الکافی الشریف للامام کلینی، علوم الحدیث شماره شانزده.

آن کس که تو را شناخت جان را چه کند

پنجشنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۰۶ ب.ظ

سال ها پیش ، با جمعی از دوستان سفری به شهر قم داشتیم و قرار بود در کنار زیارت حرم حضرت معصومه علیهم السلام به مسجدی که مرحوم آیت الله بهجت در آن نماز می گذارد برویم و دیداری با این عالم ربّانی داشته باشیم، جلوی مسجد که رسیدیم تردید داشتم که این همان مسجد است یا نه، از جوانی که جلوی در مسجد ایستاده بود پرسیدم:« اینجا مسجد آیت الله بهجت است؟» جوان نگاهی به من انداخت و گفت :« ای بابا ! این بنده خدا خانه هم ندارد چه برسد به مسجد!» با این پاسخ وی مطمئن شدم درست آمده ایم، ولی عمیقا به فکر فرو رفتم ، پیش از این می دانستم منزلی که این عارف دلسوخته در آن سکونت دارد استیجاری است ، حتی به آنجا رفته و دیده بودم که چه خانه قدیمی و فقیرانه ای است، ولی جواب آن بنده خدا خیلی متاثّرم کرد ؛ با خود می گفتم بندگان واقعی خدا فقط دل در گرو او دارند و حرم دل را از غیر پاک ساخته و دل از دنیا برکنده و به سوی او متوجه اند...

                 آن کس که تو را شناخت جان را چه کند     فرزند و عیال و خانمان را چه کند

                  دیوانه   کنی   هر دو  جهانش   بخشی      دیوانه تو  هر  دو جهان را چه کند

برای اصطلاح حدیث و روایت چند معادل انگلیسی وجود دارد که عبارتند از : Tradition, Account و Report. از میان این اصطلاحات آن که در حال حاضر بیش از دیگر موارد کاربرد دارد واژه account است:

On the basis of this verse and a number of accounts

بر اساس این آیه و تعدادی از روایات ...

  

 این کلمه در عرف زبان عمومی بیش از همه چیز معنای «شمردن» و «حساب» می دهد. واژه یاد شده  هر گاه با for  همراه شود اصطلاحا phrasal verb  است و به معنای شرح یا توضیح دادن و مترادف با explain است:

How do you account for [=explain] your success? تو موفقیتت را چگونه توضیح می دهی


Tradition نیز در مفهوم یاد شده بسیار استعمال دارد هر چند ظهور ابتدایی آن بیشتر در معنای سنّت به طور مطلق است، و اگر مقید به قیدی چون Prophet شود معنای سنّت نبوی می دهد: Tradition of the Prophet           

شبهه :

آیه 189 سوره بقره سوال و جوابی را در زمینه هلال های ماه گزارش می کند«یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَج‏... .» یکی از شبه پردازان پاسخ پیامبر و بالطبع قرآن را به این سوال بسیار سطحی و عوامانه پنداشته و آن را نشانه کم محتوایی و عمیق نبودن قرآن دانسته است. وی می گوید : اگر امروز حتی از یک دانش آموز بپرسید چرا ماه به شکل هلال در می آید؟ خواهد گفت چون قسمت های مختلفی از ماه به سوی خورشید است، حال آنکه محمد[صلی الله علیه و آله] این مطلب را نمی دانسته و در پاسخ سوال کنندگان مطلبی بی اهمیت را ابراز داشته است.

پاسخ:

اشکال کننده نخواسته یا نتوانسته تفاوت « علّت» و «دلیل» را بفهمد و به همین جهت چنین مطالب بی اساسی را به قرآن نسبت  داده است. توضیح مطلب آنکه، گاهی سوال از علّت چیزی است و علت یک پدیده چیزی است که وجود آن پدیده به آن متوقف است و گاهی سوال از دلیل چیزی است، به این معنی که مورد سوال چه ارتباطی با اثبات صحت یا مفید بودن یک مقوله ادعا شده یا مورد بحث دارد. به عنوان نمونه اگر شخصی بپرسد: چرا «سیب» وجود دارد ؟ سوال او را می توان به دو صورت تحلیل نمود، اول اینکه علت به وجود آمدن سیب چیست؟ دوم آنکه وجود سیب برای چه هدفی است و چه فوایدی دارد؟ حالت اول سوال از علت و صورت دوم سوال از دلیل است. در این آیه سوال از علّت نیست بلکه از دلیل تعدد اهلّه (هلال ها) است، یعنی سوال کنندگان در صدد این نبودند که از پیامبر بپرسند چه عاملی باعث شده است که ماه به شکل هلال های مختلف در بیاید بلکه او می خواهد بداند این هلال ها چه فایده ای دارد و به چه کاری می آید. این آن مطلبی است که اشکال کننده به خود زحمت نداده حتی در مورد محتمل بودن آن نیز بیندیشد. امّا مویّدات محل سوال بودن دلیل از قرار زیر است:

1.       هیچ قرینه ای وجود ندارد که پرسش از علّت امر بوده است، چیزی که شاهدی برای اثبات آن نیست فقط ادّعا و لافیدن است، ادّعایی که فاقد «دلیل» است و نباید بدان کمترین عنایت و اعتمادی نمود. به عبارت دیگر آیه هیچ ظهوری در مدعای اشکال گیرنده ندارد.

2.       آیات قبل و بعد آیه مورد بحث به خوبی انگیزه سائلان را ، مبنی بر درخواست علت یا دلیل، روشن می گرداند. نگاهی گذرا خود «دلیلی» است روشن بر آنچه ما می گوییم:

وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (186) أُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَةَ الصِّیامِ الرَّفَثُ إِلى‏ نِسائِکُمْ هُنَّ لِباسٌ لَکُمْ وَ أَنْتُمْ لِباسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَخْتانُونَ أَنْفُسَکُمْ فَتابَ عَلَیْکُمْ وَ عَفا عَنْکُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَ ابْتَغُوا ما کَتَبَ اللَّهُ لَکُمْ وَ کُلُوا وَ اشْرَبُوا حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکُمُ الْخَیْطُ الْأَبْیَضُ مِنَ الْخَیْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّیامَ إِلَى اللَّیْلِ وَ لا تُبَاشِرُوهُنَّ وَ أَنْتُمْ عاکِفُونَ فِی الْمَساجِدِ تِلْکَ حُدُودُ اللَّهِ فَلا تَقْرَبُوها کَذلِکَ یُبَیِّنُ اللَّهُ آیاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ (187) وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ وَ تُدْلُوا بِها إِلَى الْحُکَّامِ لِتَأْکُلُوا فَرِیقاً مِنْ أَمْوالِ النَّاسِ بِالْإِثْمِ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ (188) یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِیَ مَواقِیتُ لِلنَّاسِ وَ الْحَجِّ وَ لَیْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ ظُهُورِها وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى‏ وَ أْتُوا الْبُیُوتَ مِنْ أَبْوابِها وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ (189) وَ قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقاتِلُونَکُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ (190) وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا تُقاتِلُوهُمْ عِنْدَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ حَتَّى یُقاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِنْ قاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذلِکَ جَزاءُ الْکافِرِینَ (191)

و هر گاه بندگان من، از تو در باره من بپرسند، [بگو] من نزدیکم، و دعاى دعاکننده را- به هنگامى که مرا بخواند- اجابت مى‏کنم، پس [آنان‏] باید فرمان مرا گردن نهند و به من ایمان آورند، باشد که راه یابند. (186)

در شبهاى روزه، همخوابگى با زنانتان بر شما حلال گردیده است. آنان براى شما لباسى هستند و شما براى آنان لباسى هستید. خدا مى‏دانست که شما با خودتان ناراستى مى‏کردید، پس توبه شما را پذیرفت و از شما درگذشت. پس، اکنون [در شبهاى ماه رمضان مى‏توانید] با آنان همخوابگى کنید، و آنچه را خدا براى شما مقرر داشته طلب کنید. و بخورید و بیاشامید تا رشته سپید بامداد از رشته سیاه [شب‏] بر شما نمودار شود سپس روزه را تا [فرا رسیدن‏] شب به اتمام رسانید. و در حالى که در مساجد معتکف هستید [با زنان‏] درنیامیزید. این است حدود احکام الهى! پس [زنهار به قصد گناه‏] بدان نزدیک نشوید. این گونه، خداوند آیات خود را براى مردم بیان مى‏کند، باشد که پروا پیشه کنند. (187)

و اموالتان را میان خودتان به ناروا مخورید، و [به عنوان رشوه قسمتى از] آن را به قضات مدهید تا بخشى از اموال مردم را به گناه بخورید، در حالى که خودتان [هم خوب‏] مى‏دانید. (188)

در باره [حکمت‏] هلالها [ى ماه‏] از تو مى‏پرسند، بگو: «آنها [شاخصِ‏] گاه‏شمارى براى مردم و [موسم‏] حجّ‏اند.» و نیکى آن نیست که از پشتِ خانه‏ها درآیید، بلکه نیکى آن است که کسى تقوا پیشه کند، و به خانه‏ها از درِ [ورودىِ‏] آنها درآیید، و از خدا بترسید، باشد که رستگار گردید. (189)

و در راه خدا، با کسانى که با شما مى‏جنگند، بجنگید، و [لى‏] از اندازه درنگذرید، زیرا خداوند تجاوزکاران را دوست نمى‏دارد (190)

 

همان طور که ملاحظه می شود همه آیات فوق در مورد احکام و مسائل شرعی است نه مسائل نجوم و کیهان شناسی! و عمل به همه اینها را با عباراتی چون « لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ»، « لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ» و « لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» مایه ارشاد و تقوا و رستگاری می داند یعنی این مقولات دلیل بیان این احکام است. در مورد هلال ها نیز یکی از دلایلِ شکل گیری آنها وقت شناسی و محاسبه اوقات روزگار است، کدام فقره از آیات فوق در مورد علت امور طبیعی است که بتوان حکم آن را به این مورد نیز سرایت داد؟

3.       هر چند در قرآن کریم اشارات علمی ( به معنای علوم تجربی) وجود دارد ولی قرآن کتاب علمی نیست که تا با دیدن چنین گزاره هایی بدون تامّل همه آنها را حمل بر پرسش از علت پدیده ها کنیم.

شبهه: پیام های اصلی قرآن بارها تکرار شده و این خود نشان دهنده آن است که قرآن کم محتوا بوده و چیزی برای گفتن ندارد!

پاسخ:

اولا: تکرار فی نفسه چیز بدی نیست و ممدوح و مذموم بودن تکرار نیز با توجه به متعلَّق و مخاطب سخن و نیز انگیزه و هدف گوینده مشخص می شود. بله تکراری که هدفی معقول و فایده مشخصی نداشته باشد مورد مذمت قرار می گیرد و باعث ملالت و خستگی می شود ولی اگر در زندگی بشر دقت شود خواهیم دید که پر از تکرارهایی است که اگر نباشند زندگی بشر نیز به خطر می افتد و این گونه تکرارها کاملا عقلانی و حکیمانه است، مثلا ما هر روز غذا می خوریم، در شبانه روز می خوابیم، اتفاقا هر روز با هم سخنان تکراری نیز در میان می گذاریم، مانند اینکه به یکدیگر سلام می دهیم و حال هم را می پرسیم. پس هر تکرای بد نیست بلکه خیلی از مسائل تکراری لازم و ضروری است و زندگی بشر چیزی جز همین تکرار های حیاتی نیست! در شیوه های بیانی حتی گاهی اگر چیزی عینا تکرار شود نه تنها از حُسن سخن نمی کاهد بلکه به زیبایی فزون تر آن منجر می شود ، قالب «ترجیع بند» که توسط برخی شعرا استفاده شده خود شاهدی گویا بر این مطلب است، چه کسی است که ترجیع «که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لااله الاهو» را در ترجیع بند معروف هاتف اصفهانی نشانه تکراری بودن و بی محتوایی و نازل بودن آن قلمداد کند.

ثانیا: آنچه را اشکال گیرنده «تکرار» می نامد ، صاحب قرآن آن را آگاهانه «تصریف» نامیده است که خود یکی از فنون بلاغت به شمار می رود. در آیه 41 سوره اسراء می فرماید: «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا فِی هذَا الْقُرْآنِ لِیَذَّکَّرُوا» ما در قرآن مطالب را گوناگون نقل نمودیم تا مردم پند گیرند. تصریف بیان یک سخن به شیوه های گوناگون با اشاره به زوایا و ابعاد جدیدی از یک واقعیت است تا موجب آگاهی مخاطب شود و این شیوه ای است که همه عقلای عالم از آن بهره می برند. اگر کسی مطلبی را با زیبایی و هنرمندی تمام در قالب های گوناگون بیانی بریزد تا با هر کدام، افراد خاصی را با سلیقه خاصی به حقیقت آن مطلب متوجه سازد، عیب او نیست بلکه هنر و حکمت او به شمار می رود. به عنوان مثال اگر داستان موسی علیه السلام و بنی اسرائیل بار ها در قرآن مورد اشاره قرار می گیرد اولا هر بار توام با نکات و مطالب جدید است ثانیا اشاره به این داستان در قالبی جدید به وقوع می پیوندد تا منشا تاثیری جدید باشد. در همین ماجرای موسی و بنی اسرائیل که از نظر اشکال کننده نیز پرتکرارترین مطلب در قرآن است، به هیچ وجه نمی توان مطالبی یافت که در صدد بیان یک مطلب آن هم به شیوه ای کاملا تکراری باشد، اتفاقا در پایان سوره طه که بخش قابل توجهی از آن به داستان موسی مصروف شده است این آیه را می خوانیم: «وَ کَذلِکَ أَنْزَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا وَ صَرَّفْنا فِیهِ مِنَ الْوَعِیدِ لَعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ أَوْ یُحْدِثُ لَهُمْ ذِکْرا»و این گونه آن را [به صورت‏] قرآنى عربى نازل کردیم، و در آن وعید را به صورت های مختلف بیان کردیم، شاید آنان راه تقوا در پیش گیرند، یا [این کتاب‏] پندى تازه براى آنان بیاورد. خدای سبحان هدف تصریف وعید ها را تذکر و زنده شدن روح تقوا در مخاطب معرفی می کند.

بر این اساس ، تکرار های زیبا و شگرف قرآن نه تنها نشان کم محتوا بودن آن نیست بلکه به سان وزش بادی است که هر بار به گونه ای حجاب از رخ حقیقت بر می دارد تا مخاطب را بیناتر و شنواتر گرداند.

معادل های انگلیسی یک اصطلاح تخصصی

يكشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۳، ۰۸:۵۰ ب.ظ

« تفسیر» از کلمات پرکاربرد در حوزه مباحث الهیات ،خصوصا فهم متون مقدّس، به شمار می رود. Interpretation ، Exegesis و Comment بهترین معادل ها برای واژه تفسیر به شمار می روند که در این میان Exegesis به طور خاص و پس از آن Interpretation در مورد تفسیر متون دینی کاربرد دارند البته Interpretation در تفسیر متون غیر دینی نیز کاربرد زیادی دارد. Comment نیز یک واژه عمومی برای هر نوع توضیح و تفسیر است. البته Interpretation معادل تاویل نیز به شمار می رود.

سیری در کتاب شریف کافی

يكشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۴۷ ب.ظ


کتاب عقل و جهل(2)--- اقبال و ادبار عقل- بررسی سندی حدیث اول

مرحوم شیخ کلینی در کتاب عقل و جهل، سه حدیث با مضمون اقبال و ادبار عقل نقل نموده که دو حدیث از حضرت ابی جعفر امام محمد باقر علیه السلام و یک حدیث از حضرت ابی عبدالله امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده است.

بررسی سند حدیث اول

أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنِی عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْهُمْ مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْعَلَاءِ بْنِ رَزِینٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ لَمَّا خَلَقَ اللَّهُ الْعَقْلَ اسْتَنْطَقَهُ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی مَا خَلَقْتُ خَلْقاً هُوَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْکَ وَ لَا أَکْمَلْتُکَ إِلَّا فِیمَنْ أُحِبُّ أَمَا إِنِّی إِیَّاکَ آمُرُ وَ إِیَّاکَ أَنْهَى وَ إِیَّاکَ أُعَاقِبُ وَ إِیَّاکَ أُثِیب‏

منظور از « أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ یَعْقُوبَ » خود شیخ کلینی است که روایت را با لفظ «اخبرنا» از  خود و با لفظ «حدّثنی» از عده خویش نقل نموده است و این الفاظ ،خصوصا دومی، بر «سَماع» ، که بالاترین نوع تلقّی و تحمّل حدیث است، دلالت می کند. نقل حدیث از خود با لفظ  «اخبرنا» چیزی است که ،به قول علامه مجلسی در مرآه العقول ،در میان قدماء مرسوم بوده است. عبارت « عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا » جماعتی از مشایخ حدیث شیخ کلینی هستند که یکی از آنها مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى الْعَطَّارُ است که نجاشی اورا  با عبارت «ثقه عین کثیر الحدیث» توثیق نموده است.

أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ با توجه به اینکه از حسن بن محبوب نقل کرده ،همان أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّد بن عیسی الاشعری است که از اصحاب سه امام یعنی حضرت رضا علیه السلام ، امام جواد علیه السلام و امام هادی علیه السلام به شمار می رود وی از شیوخ و فقها و روسای علمای قم به شمار می رود ابن داود می نویسد «کان شیخ القمیین و رئیسهم و فقیههم لقی أبا جعفر الثانی علیه السلام و أبا الحسن الثالث علیه السلام‏»، به طور کلی در کتب رجالی وی امامی ثقه و جلیل به شمار می رود. از سخنان شیخ طوسی چنین برمی آید که وی صاحب 15 کتاب بوده است.

حسن بن محبوب راوی امامی ثقه ، جلیل و از فقهای اصحاب امام کاظم، امام رضا و امام جواد علیهم السلام و نیز از اصحاب اجماع بوده است.

علاء بن رزین راوی امامی ثقه و جلیل القدر می باشد وی از اصحاب امام باقر و امام صادق علیهم السلام به شمار رفته و صاحب «اصل» بوده است.

مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ  راوی امامی ثقه و جلیل القدر از اصحاب امام پنجم و ششم علیهم السلام و در زمره اصحاب اجماع است. نجاشی در مورد وی می نویسد : «مولى ثقیف الأعور وجه أصحابنا بالکوفة فقیه ورع صحب أبا جعفر و أبا عبد الله علیهما السلام و روى عنهما و کان من أوثق الناس. له کتاب یسمى الأربعمائة مسألة فی أبواب الحلال و الحرام‏.»

با توجه به رجال ذکر شده، حدیث صحیح و از حیث اتصال راویان به معصوم مسند می باشد. بنابراین حدیث یاد شده از جهت سند قوی است.

سیری در کتاب شریف کافی

يكشنبه, ۷ دی ۱۳۹۳، ۰۷:۵۳ ب.ظ


کتاب عقل و جهل(1)

اولین بخش جلد اول کافی«کتاب عقل و جهل» می باشد، این بخش ،همان طور که از نام آن پیداست، حاوی احادیثی در موردفضیلت و جایگاه عقل و مذمت جهل می باشد. کتاب عقل و جهل مشتمل بر 36 حدیث از معصومین علیهم السلام است که در ضمن آنها به مطالب گوناگونی اشارت رفته است.عمده موضوعات مطرح شده در این کتاب عبارتند از

-        آفرینش عقل  و ادبار و اقبال آن.

-        نقش محوری عقل در دین و صفات اخلاقی چون حیاء.

-        تبیین بعد عملی و کاربردی عقل مبنی بر اینکه عقل مبنای عبودیت و اکتساب بهشت است و آنچه از ظالمان و حیله گرانی چون معاویه و ... سر می زند شیطنت است نه عقل.

-        دوست واقعی انسان عقل و دشمن حقیقی اش جهل است.

-        مبنا و ملاک دینداری و اعطای پاداش از جانب خدای متعال تعقل است و عاقلان اهل دیانت و توحید هستند.

-        بزرگترین بهره الهی عقل است و خواب عاقل از شب زنده داری جاهل برتر است.

-        عقل حجت باطنی الهی است و آرزوهای بیهوده و شهوات و بیهوده گویی عقل را فاسد می گرداند.

-        عاقل به دنیا دل نمی بندد و از گناه و معصیت پرهیز می کند.

-        عمل کم از عاقل پذیرفته می شود و عمل بسیار از جاهل قبول نمی گردد.

-        عقل اولین موجود از روحانیون است که خدای سبحان از نور خویش آفریده است. جهل نیز از دریای تلخی و ظلمت آفریده شده و عقل و جهل هر کدام 75 شعبه و سرباز دارند(جنود عقل و جهل).

-        رسول خدا صلی الله علیه و آله هرگز با کنه عقلش با مردم سخن نگفت و همواره به اندازه عقل و فهم آنان سخن می گفت.

-        کثرت صلات و صدقه و حج( و اعمال خیر) برای کسی که عقل خویش را به کار نبندد رفعت و رشدی به همراه ندارد.

-        عقل رکن وجود آدمی و راهنمای مومن است. و فقری شدید تر از جهل نیست.

-        فقدان عقل فقدان حیات است و جاهل فقط با مردگان قابل مقایسه است.

-        دیندارِ فاقد عقل ،مورد اعتنا و افتخار نیست.

به زودی انشاالله محتوای برخی روایات این کتاب را بیشتر توضیح خواهیم داد.

 

برخی ادعا کرده اند چون مدعای قرآن مبنی بر جامعیت و دارا بودن همه چیز کذب است و چنین نیست که قرآن دارای همه چیز باشد، قرآن کلام خدا نیست.

پاسخ:

اولا : مدعای قرآن کریم در این مورد باید با توجه به آیات مربوطه درست فهم شود، آیات مورد نظر اشکال کننده از این قرارند:

-        وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمِینَ (نحل/ 89).

و ما این کتاب را بر تو نازل کردیم که بیانگر همه چیز، و مایه هدایت و رحمت و بشارت براى مسلمانان است‏

-        لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ ما کانَ حَدِیثاً یُفْتَرى‏ وَ لکِنْ تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَ تَفْصِیلَ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُون‏(یوسف/111).

در سرگذشت آنها درس عبرتى براى صاحبان اندیشه بود! اینها داستان دروغین نبود بلکه (وحى آسمانى است، و) هماهنگ است با آنچه پیش روى او (از کتب آسمانى پیشین) قرار دارد و شرح هر چیزى  و هدایت و رحمتى است براى گروهى که ایمان مى‏آورند.


درآیه نخست «تبیان» قرآن مقید به «لکل شی» شده یعنی قرآن روشنگر همه چیز است ، فهم «کل شی»با توجه به کلمات بعدی آن کاملا روشن و واضح است و عطف کلمه «هدی» به آن به خوبی وجه جامعیت قرآن کریم را نشان می دهد ، یعنی آنچه برای هدایت بشر لازم است در قرآن آمده است. موید این مطلب واژه «مسلمین» در ذیل آیه است ، تسلیم زمانی مفهوم محصل  و منطقی دارد که در برابر دعوت و هدایتی باشد . اگر قرآن کتابی دربرگیرنده همه چیز، به معنای مطلق آن بود، دیگر تسلیم در برابر آن مفهومی نداشت. مثلا اگر همه قوانین شیمی در قرآن آمده بود ، کاربرد کلمه «تسلیم» وجهی نداشت، زیرا تسلیم در زمینه مسائل ایمانی و اعتقادی به کار می رود نه مسائل علمی از این دست. بررسی ریشه «سلم» در قرآن و دقت در کاربردهای قرآنی آن به وضوح این مطلب را نشان می دهد(برای نمونه  رک بقره/ 112و128 ؛آل عمران 20 و 52 ).

باید توجه داشت آنچه که در مطالب فوق اشاره شد بنابر تفسیر ظاهر قرآن است و اگر قرار باشد بنابر تفسیر بطون قرآن یا  تأویل آن سخن گفته شود ، حالت یا حالت های دیگری نیز می تواند مطرح باشد.

در آیه دوم نیز مقرون شدن لکل شیء به هدایت (هدی) و ایمان( یومنون) همان توضیحی را که در مورد آیه نخست دادیم در پی دارد.

بنا براین ، قرآن ادعای کذبی ننموده تا مستلزم غیر الهی بودن آن باشد.

اشکال دیگر: قرآن همه چیز را برای هدایت بشر ندارد، مثلا هیچ استدلال معتبری بر وجود خدا، معاد و وحی ندارد!!!

پاسخ:

این اشکال بسی سست تر از آن است که نیاز به پاسخ داشته باشد، اگر کسی فقط یک نگاه اجمالی به قرآن داشته باشد خواهد دید که قرآن مملو از استدلال های قوی و مستحکم در هر یک از سه زمینه مورد  ادعا است. به گونه ای که تقریر هر کدام تبدیل به چندین جلد کتاب خواهد شد و مراجعه به صدها کتابی که از سوی دانشمندان اسلامی در این مورد نوشته شده پاسخ به این مطالب بی اساس است( برای مثال رک توحید در قرآن، معاد در قرآن، وحی و نبوت و...).

برخی افراد کوته فکرگرفتار این توهم شده اند که تحدی قرآن بی معناست، چرا که قرآن می گوید اگر در الهی بودن آن شک دارید کلامی مثل آن بیاورید، حال آنکه آوردن مثل چیزی اصولا غیر ممکن است. آنها گفته اند مگر می شود مثل چیزی را آورد مثلا نمی شود مثل شعر حافظ را آورد، شعر حافظ منحصر به فرد است و نمی توان مثل آن را آورد. در پاسخ این افراد باید گفت  اولا به نظر می رسد اشکال کننده یا مثل را با عین اشتباه گرفته یا در درک مفهوم مثل عاجز بوده است، وقتی گفته می شود چیزی در کمالی مثل چیز دیگر است یعنی همپایه و هم سطح آن است.درست است که اشعار حافظ بسی ارجمند و فرازمند است ولی اینگونه نیست که کسی نتواند یک غزل ،دوغزل یا چند غزل مانند آن بیاورد ، توجه داشته باشید که قرآن به یک سوره تحدی کرده است.

گاهی در اشعار شاعران سطح پایین تر از حافظ غزل هایی یافت می شود که اگر از برخی غزلیات حافظ زیباتر نباشد پایین تر هم نیست.

به مقایسه برخی نمونه های اشعار حافظ و خواجوی کرمانی(که حافظ بسیار از وی متاثر بوده ) توجه کنید و ببینید این اشعار چقدر به یکدیگر شبیه و همپایه هم هستند.

1) خواجو: همچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما

حافظ: کاینچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما

2) خواجو: خرقه رهن خانه ی خمار دارد پیر ما

حافظ: روی سوی خانه ی خمار دارد پیر ما

3) خواجو: ای بسا عاقل که شد دیوانه ی زنجیر ما

حافظ: عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما

بنابراین به طور کلی ساختن مثل چیزی محال نیست بلکه بارها و بارها در زندگی بشر اتفاق افتاده است، حال اگر همه انسانها قادر به ساختن مثل چیزی نباشند معلوم می شود که آن ،کار انسان و مخلوق نیست و از سوی خدای متعال است، چرا که کار انسانی قابل تکرار است،خصوصا انکه قرآن خواسته است همه جن و انس دست به دست هم داده ،نیروهای خود را هم افزایی کنند آنگاه اگر توانستند کلامی مانند قرآن بیاورندو بدانند و آگاه باشند که اگر نتوانستند، قرآن معجزه و کلام خداست.