النجم

بسم الله الرحمن الرحیم والنجم اذا هوی ما ضل صاحبکم و ما غوی وما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی

النجم

بسم الله الرحمن الرحیم والنجم اذا هوی ما ضل صاحبکم و ما غوی وما ینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی

النجم

تارنمایی برای طرح مباحث وحیانی و عقلانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

بترس از ظلم به کسی که جز خدا یاوری ندارد

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۳، ۰۹:۲۴ ب.ظ

     ابو حمزه ثمالی از امام محمد باقر علیه السلام چنین نقل می کند که چون زمان مفارقت امام علی بن الحسین علیه السلام از دنیا فرارسید مرا به سینه خود چسبانید آنگاه فرمود:

« فرزند عزیزم! تورا به چیزی سفارش می کنم که پدرم علیه السلام در هنگام وفاتش مرا بدان وصیت فرمود، همان چیزی که پدر او [امام حسین علیه السلام] نیز بدو چنین فرموده بود، که :« یَا بُنَیَّ إِیَّاکَ وَ ظُلْمَ مَنْ لَا یَجِدُ عَلَیْکَ نَاصِراً إِلَّا اللَّهَ.» ای فرزند عزیزم از ظلم به کسی که یاریگری جز خدا علیه تو ندارد پرهیز کن!»( الکافی ج : 2 ص : 332)

   صاحب جوامع الحکایات می نویسد:

« آورده‌اند که مَلِکی بود ظالم و خواست تا قصری بنا کند. پس مهندسان را بخواند تا شکل آن را بر صفحه خاک کشیده به نظر خیال او درآورند و خانه‌ای بود از آن زالی در جوار آن و آن را در آن شکل می‌بایست تا آن کوشک تمام شود و مربع آید. پس پیر زن را گفت این خانه را بفروش. گفت نفروشم که فرزندان خرد دارم و این خانه مسکن و عورت پوشِ ایشان است. روزی آن پیر زن غایب بود و چون باز آمد خانه خود را فرو آورده دید. پیر زن از آن عظیم برنجید و به آب دیده روی به آسمان کرد و گفت الهی! إن کنتُ غائبا فکنتَ حاضرا. بار خدایا اگر من غایب بودم تو که حاضر بودی. همین که این مناجات بکرد امیر بر سر آن عمارت نشسته بود زلزله درآمد و آن بنا را تمامت بر زمین انداخت و آن شاه در زیر سنگ آمد و هلاک شد تا عاقلان را معلوم شود که ظلم پایدار نباشد.»

 

زندگی را به خاطر خدا دوست داشته باشیم!

پنجشنبه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۳، ۰۸:۱۹ ب.ظ

زندگی، به یک معنا، همین چیزی است که ما مشغول آن هستیم. غذا می خوریم، می خوابیم، بیدار می شویم، راه می رویم، کار می کنیم، می خندیم، گریه می کنیم، بدی می کنیم، بدی می بینیم، خوبی می کنیم، خوبی می بینیم، و... .

بعضی مواقع، بر اثر عواملی ، ممکن است از همین زندگی هم سیر شویم و احساس پوچی کنیم. در چنین حالتی همه چیز برای ما بی معنا می شود، فکر می کنیم موجودی بیهوده و بی حاصل هستیم و زندگی به هیچ نمی ارزد و هیچ چیز ارزش ندارد تا به خاطر آن زندگی کنیم، چرا که همه چیز را کم و کوچک می بینیم، در این شرایط خودِ زندگی هم بار سنگینی می شود برای ما!

همه چیز سرد، همه چیز مبهم، همه چیز بی روح، همه چیز خسته کننده، آنقدر که می گوییم:«اَه! این زندگی دیگر چیست!؟ اصلا من برای چی زنده ام و ...»

این حالت همان افسردگی ناشی از برخی هیجانات کاذب و القائات دروغین است، هر چند عوامل زاینده آن واقعیاتی چون سختی ها، ناکامی ها، راحت طلبی ها و غیره باشند.

در چنین تنگنایی چه باید کرد؟

اوّل: صبر! شاید ما داریم اشتباه می کنیم، لااقل احتمال بدهیم که در اشتباه هستیم.« استعینوا بالصبر....»[1] از صبر کمک بگیرد!

دوّم: فکر! نه خیال و توّهم. تفکر خوب و منطقی دل را زنده می کند. «الفکر حیاه قلب البصیر»[2]، تفکر مایه زندگی قلب بیدار و بینا است. در این بیندیشیم که حتما خدا ما را دوست دارد، حتی اگر همه از ما متنفّر باشند و از ما بریده. برای اینکه بدانی خدا تو را دوست دارد لازم نیست خیلی زحمت بکشی! قدری به دلت مراجعه کن! اگر خوب گوش کنی خواهی شنید و حتّی خواهی دید محبّت خدا را! « فطرت الله التی فطر الناس علیهم...»[3] فطرت تو این را می گوید. می خواهی بیشتر امتحان کن! اور ا صدا کن حتما خواهی یافت که هم نزدیک است و هم پاسخ می دهد.«فاذا سألک عبادی عنّی فإنّی قریب اُجبیبُ....»[4] من نزدیک و پاسخ می دهم!

اگر بیشتر فکر کنی مانند آفتابِ روشن خواهی یافت که همه آنچه که می خواهی و در بن بست پوچی و بیهودگی نمی یابی در اوست، بلکه خودِ اوست و او از تو به تو نزدیک تر است! « نحن اقرب الیه من حبل الورید»[5] مگر تو به دنبال خوبی و زیبایی مطلق نیستی؟ اگر بگویی نه باور نمی کنم چرا که بالاتراز آن چیزی نیست و تو می خواهی به بالاترین برسی. پس معطّل چه هستی؟ همه چیز اینجاست! اینجا یعنی نقطه اتصال تو و خدا، بله تو و خدا، تکرار می کنم تو وخدا ! اگر این را دانستی

سوم،

چهارم،

پنجم،

ششم،

و...

را خود خواهی یافت! فقط بدان دل تو می تواند به وسعت خدا باشد!

«لا یسعنی أرضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن»[6]



[1] - بقره/45.

[2] - کافی،ج1،ص38.

[3] - روم/30.

[4] - بقرم/186.

[5] - ق/16.

[6] - عوالی الئالی، ج4، ص8.